رهامرهام، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

ناتانائیل

یک دنیا عشق

سلام عمر مادرش مادر دیر به دیر میتونه بیاد به وبلاگت سر بزنه حسابی سر مامان و شلوغ کردی چشما و دستات فوضول شده همه چی و با چشمات دنبال میکنی هر چی و گیرت میاد با دستات سفت میگیری میکشی نو دهنت تازگی ها وقتی میخوابونمت با تلاش فراوان دمر و میشی شیشه شیرت و با دستات میگیری و گاهی تا ته شیرت و خودت میخوری ولی هنوز کامل به دستات تسلط نداری راستی یه دوستم پیدا کردی که ما  اسمش و گذاشتیم پرهام با عکس خودت تو آینه دوست شدی نمیدونی چه حالی میکنی وقنی میبریمت جلوی آینه البته از احمدیا توقعی بیش از این نیست ههههههههههههههههههه تو هم احمدی کوچولو هسنی دیگه قربونت برم گردن مامان درد میکنه بیشتر از این نمیتونه از شیرین کاریات بنویسه فقط بدون که یه د...
6 تير 1391

من چخل روزه شدم

سهام من دیده چون چخل لوزه شدم مامان شپوله دزاشت دودم تو وفلاکم بنبیسم این آدم دنده ها نمیدونم چلا این ظولین یا زول میزنن من بدابم وقتی میدابم بیدالم میتونن ننیدونم چلا آخه با من این تارارو میتونن مخصوصا این مامی هی با من ور میره بیدال بشم چند لوز پیشا من و بلدن یه جایی اولش تولی وقت تویه یه جای باریک بودیم که توش پر این وسیله دنده آهنیا بود که ما هم تو یکی سفال بودیم هی یکم تتون میخوردیم میرفتیم جلو هی تولی وایمیستادیم منم حوصلم سل لفته بود با عصبانیت پستونکمو میخولدم و به این ور و اون ور نداه میتردم ببینم بلاخله تی تموم میشه من این وسیله آهنیارو دیلی دوشت  دالم وقتی تند قان قان میتونن حسابی خوابم میبله ولی جایی که توش پره ادم دندس دوشت...
10 فروردين 1391

رهامی آمد به دنیا

عزیز دلم بلاخره اومدی پیشم عشق مادر 3 روز زود تر از زمانی که خاله دکتر گفته بود دنیا اومدی امروز یه هفته ای شدی عزیزم هفته پیش پنجشنبه 27/11/90 تا ساعت 3 صبح فیلم نگاه کردم البته این کار شبای آخر بود چون اصلا نمی تونستم بخوابم ولی شب آخر دیگه حالم خیلی بد بود خلاصه ساعت 3:30 بیدار شدم و رفتیم بیمارستان تا ساعت 8 مامانی توی اتاق زایمان منتظر بود تا ببرنش اتاق عمل و شما گل نازم ساعت 8:40 روز پنجشنبه 27 بهمن 1390 با وزن 3کیلو 400 گرم وقد 52 سانتیمتر به دنیا اومدی وقتی کم و بیش به هوش اومدم و از اتاق عمل آوردنم بیرون صداهای اطرافم بهم میگفتن نمیدونی چه خوشگله هر چی به خدا سفارش داده بودی بهت داده لحظه دیدار تو توصیف نا پذیره عشق مادر امروز یک هف...
4 اسفند 1390

سیسمونی رهامی

سلام عشق مامان عزیزکم دیگه چیزی نمونده بیای پیشم خاله دکتر گفت 1 اسفند دنیا میای ای شیطون آخر نزاشتی تولدت با بابا امیر یکی باشه بلای مامان وزنت تا الان 2900 هستش ماشالا پهلونه پسرم قربونت بشم دارم لحظه شماری میکنم تا ببینمت خیلی این روزای آخر داره سخت میگذره میدونم جای تو هم تنگ تا تکون میخوری مامانی دردش میگیره فسقل من اینا هم عکسای اتاقته خوشگل مامان بدو بیا که بی صبرانه منتظرتیم. بوس بوس بلا     ...
18 بهمن 1390

سونوی سه بعدی هفته 31

وای پسر قلقلیه من دیشب رفتیم سه بعدی دیدیمت لپوی خوشگلم وزنت 1650 گرمه عزیزم خوب واسه مامانی خودتو تپل کردیا ماشالا ماشالا . وای رهام خوشگلم چه قدر ذوق دارم پس کی میای پیشم بوس بوس ...
6 دی 1390

نی نی های مامان شکوفه و بابا امیر

 رهامیه مامانی اینا عکسای نی نی های من و بابا امیر جونته نمیدونم تو شبیه کدوممون میشی فقط دوست دارم موهات مثل من لخت باشه و مثل بابا امیر بور پوستتم سفید باشه ههههههههههه چه سفارشاتی میده مامان جونت به خدا میبینی         ...
22 آذر 1390

اسم نی نی خوشگلم

سلام عزیز دل مامانی کوچولوی من اسم خوشگلتو صد در صد انتخاب کردیم و به مامانیا و باباییات گفتیم مامان شکوفت واست کیک مرغ درست کرد و اسمتو روش در آورد مامانیات و باباییات و دعوت کردیم اونا که نمیدونستن به چه مناسبت دعوت شدن هی سوال میکردن امشب چه خبر و این حرفا خلاصه خوشمل من حسابی سر کارشون گذاشتیم تا اینکه سر شام کیکتو آوردم ولی روش یه چیزی بود دایی سیامک سرتقت سریع فهمید که میخوایم اسم تو بگیم خلاصه همه دور میز جمع شدن بابایی فیلم گرفت ولی اول ازشون خواستیم اسمت و حدس بزنن راهنماییشونم کردیم که اول اسمت با (ر) شروع میشه و 4 حرفه بابایی سیاوشت گفت رحیم میشه دیگه ههههههههههه ولی در آخر مامانی منیر اسمت و حدس زد عزیز دل مامانی اسم قشنگت شد&...
21 آبان 1390

سونوی هفته 20

سلام عزیزکم بلاخره نصف راه و با هم اومدیما خداییش خیلی پسمل خوبی بودی تا الان که مامانی و اذیت نکردی عشق من پریروز رفتیم با هم پیش خاله دکتر بهش گفتم یه عکس خوب از پسرم بنداز میخوام بزارم تو وبلاگش قربونت بشم که انگار شنیده بودی واسه مامانی ژست گرفتی خاله دکتر گفت دستت و زدی زیر چونت حتما هنرمندی که داری برای عکس ژست میگیری گفتش لباتم مثل مامانت قلوه ایه آخ جیگر مامان که واسه مامانی و بابایی ژست میگیری بابا امیرت ازت فیلم گرفت اینم عکست عزیز دلم جیگر ممممممممممممممممممممممممممممن   ...
25 مهر 1390

شیطون بلا

پسرکم با بابایی راجع به اسمت تا حدود زیادی به توافق رسیدیم ولی هنوز به هیچ کس نمیگیم چون ممکن مامان دم دمی مزاجت دباره نظرش تغییر کنه به هر حال من و بابایی فعلا به این اسم صدات میکنیم چون هی بابایی بهت میگفت کیخسرو و من حرص میخوردم دوست نداشتم گوشات به شنیدن این اسم عادت کنه قربونت بشم امیدوارم تو هم اسمی و که برات انتخاب کردیم دوست داشته باشی قربونت برم که میخوای مهندس اوچولوی مامانت بشی بوس بوس ...
12 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناتانائیل می باشد