میمیرم برات
عشق کوچولوی من واقعا میمیرم برات تو با اون چشمای مهربونت با اون شیرین زبونیهات تمام دنیای من و پر از وجود شیرینت کردی وجودت باعث میشه خستگی ها و درد ها و نا مردی های روزگار و فراموش کنم باعث میشی امیدم هر روز هر روز بیشتر بشه باعث میشی تلاشم برای زندگیم هر روز و هر روز بیشتر بشه فقط من اینطوری نیستم عشق مامان بابا امیر هم همینطوره و من این حرفا رو از زبون اونم میزنم وقتی نصف شب صدام میکنی مامان اوووفه نمیدونی با چه ذوقی از خواب بیدار میشم و به اتاقت میام با اینکه خیلی خسته ام و استراحتم کمه ولی ساز صدات من و از همه چیز جدا میکنه هستیه مامان یک ماهه که مهد میری و من خیلی راضیم خونه امونو به خاطر مهدت عوض کردیم و الان دیگه مهد تو و خونه و محل کار من و بابایی همه توی یه محدوده است و اگه خدا بخواد زندگیمون داره نظم بیشتری میگیره درسته از مامی و ددی و مامان منیر و بابایی رضا کمی دور شدیم ولی برنامه های شما خیلی منظم تر شده عزیز دلم شبا زود تر میخوابی تو تخت خودتم میخوابی و هی نمیخوای بیای بین من و بابایی بخوابی هر چند شبی چند بار داد میزنی مامان اووووفه ایییییااااااا و من و میکشونی تو اتاقت و برام تو تختت جا باز میکنی و میگی اییییا لالا و من مدام در هر حال اتاق پیمایی هستم ولی از اینکه روز به روز بزرگ تر میشی و اخلاقات تغییر میکنه خوشحالم البته میدونم هرچی بزرگتر بشی دلم برای همین سختی ها هم تنگ میشه ولی زندگیه دیگه کوچولوی من میگذره و نمیشه جلوی گذشتنش و گرفت خلاصه زندگیه من بعد از مدتها امروز اومدم اینجا بگم دنیای من با وجودت شیرینه مرسی از اینکه قبول کردی به این دنیای سخت بیایی و بشی فرزندم و زندگیم و شیرین کنی مرسی از وجودت مرسی از همه چیزت حتی گیر دادنات و بد اخلاقی کردنات دوست دارم دوست دارم تا ابد دوست دارم .....
جدیدترین عکس رهام
رهام در حیاط مهد
تیپ آقا رهام روز اول عید
رهام در انتظار رفتن به حمام